نوشته اصلی توسط
sarvenas
با سلام ممنون میشم به من پاسخ بدید.
من دختری ۲۸ ساله هستم ، نزدیک به ۵ سال با پسری دوست بودم، ایشون از همون ابتدا میخواستن برای خواستگاری بیان ، ولی مادرم گفتن زوده، ۵ سال برای من صبر کردن ، تا تونستن بیان خواستگاری، پدرم چندان راضی نبودن، به هر حال ما با هم ازدواج کردیم، ایشون خیلی پسر کاری هستن ، دست و دلبازن، من هرچی بخوام تهییه میکنن، حتی خواهر کوچک من که بیکار بودن و گذاشتن سر کار، به پدر و مادر من خیلی احترام میگذارن، خیلی امروزی هستن اصلا اهل گیر دادن نیستن ، مثل پشتیبان هستن،حتی خانواده خیلی خوبی داره ، من از مادرشون تا حالا کوچکترین بدی ندیدم، ولی پدر من مدام بد میگه از همسرم،چون ایشون از نظر چهره و قد خیلی معمولی، همش میگه من روم نمیشه به دوستام نشونش بدم ، نمیتونم بگم این دامادمه ، دلم و سر چیه این خوش کنم، در صورتی که از نظر بقیه مسائل واقعا چیزی کم نداره... چون پدر من خودش خیلی از نظر ظاهر خوبه ...من بهش میگم چرا روزی که آمد اینارو نگفتی حالا که ما ازدواج کردیم میگی؟ حالا همه افرادی که رد کرد و میگه اگه برمیگشتم به گذشته همون ها رو میگفتم باهاشون ازدواج کنی...کافیه همسر من جیزی بگه همش میگه این دروغ گو هست، این چیه..پول داشته باشه میگه معلوم نیست پولش از کجا اومده، نداشته باشه میگه این بی پوله.....واقعا خسته شدم به نظر شما باید چیکار کنم؟